فانتزیهای تاریخ که در عین ناباوری واقعیت دارند (قسمت دوم)
فانتزیهای تاریخ رویدادهای شگفتی هستند که در طول تاریخ به یادگار مانده و نگاهی دوباره به آنها باعث میشود انسان خود را بهتر بشناسد.
بابون کارمند راهآهن
جک یک بابون کارمند راهآهن در آفریقای جنوبی بود که به مدت ۹ سال نیز خدمت کرد. کار جک تغییر علایم هشدار بود.
این بابون در حقیقت حیوان خانگی جمیز واید متصدی علائم راهآهن بود.
جمیز واید در یک حادثه دو پای خود را از زانو به پایین از دست داده بود. او جک را خرید چون از صاحب قبلی آن شنیده بود که میتواند گاری و گاو آن را هدایت کند. جک نیز سعی کرد به او یاد بدهد تا صندلی چرخدار او را هل بدهد ولی کار به جایی رسید که جک بابون تبدیل به یک متصدی علائم راهآهن زیر نظر جمیز شد.
با شروع کار بابون، توجهها به او جلب شد و هراس مسافران از اینکه جانشان به تصمیم یک بابون وابسته باشد منجر به شروع پژوهش و بررسی مقامات راهآهن شد.
اگرچه مقامات در ابتدا مقاومت میکردند ولی بعد از مشاهده توانایی جک و قبولی او در آزمون تصمیم گرفتند وی را استخدام کنند. استخدام بابون بهعنوان کارمند نهایت یکی از جذابترین فانتزیهای تاریخ است چرا که او روزی ۲۰ سنت درآمد داشت و هر هفته نیز میتوانست از مزایای خوردن نیمبطری نوشیدنی استفاده کند.
این بابون که در تمام ۹ سال خدمت هرگز اشتباهی از خود نشان نداد و توانست در قلب مردم شهر جای گیرد. بعد از مرگ جمجمهٔ بابون باهوش در موزه آلبانی در گراهام استون آفریقا جنوبی به یادگار نگهداری شد.
بنوش تا نسوزی
ژنرال یوهان کونتی نظامی بیرحم و مشهوری در دوران جنگ سی ساله بود که ریشه در اختلافات مذاهب کاتولیک و پروتستان داشت. او که نماینده نظامی امپراطور کاتولیک بود قصد داشت شهر آلمانی رتنبورگ در ایالت بایرن را از روی زمین محو کند و همه میدانستند که چنین خواهد کرد.
در ۳۰ اکتبر ۱۶۳۱ شهر در محاصره جنرال یوهان قرار گرفت. در ابتدا گروهی از شهر تا چندی مقاومت کردند ولی بهسرعت تسلیم ارتش ۶۰ هزار نفری امپراطوری شدند.
ژنرال مخوف اعضای گروه مقاومت شهر را به اعدام محکوم کرد و تصمیم گرفت شهر رتنبورگ را بسوزاند.
ماجرای جالبی در این مورد وجود دارد که شورای شهر تصمیم گرفت با هدیه یک ظرف ۳/۵ لیتری از بهترین نوشیدنی که محصول شهر بود دل ژنرال مخوف را بهدست بیاورند و از تعداد تلفات بکاهند.
ژنرال بعد از تست نوشیدنی و پیبردن به کیفیت بالای آن شرطی شگفتانگیز برای اهالی گذاشت که در میان فانتزیهای تاریخ ماندگار شد. شرطی عجیب و تقریباً غیرممکن این بود که اگر کسی میتوانست همه ظرف نوشیدنی را یکجا بنوشد شهر از آن او خواهد شد.
در این میان شهردار شهر شانس خود را امتحان کرد و در عرض ده دقیقه نیز موفق شد. درحالیکه چشمان مردم شهر به موفقیت شهردار خیره شده بود جنرال مخوف نیز بر سر حرف خود ایستاد و از ویرانی رتنبورگ دست کشید.
خورشید ضربه میزند
خورشید این منبع جیات نیز برخلاف باورها گاهی قاعده بازی را عوض میکند. در ۱۰ مارس ۱۹۸۹ ستارهشناسان یک انفجار قوی در خورشید را رصد کردند.
انفجار شدیدی همتراز انرژی هزاران بمب اتمی که همزمان منفجر شوند در سطح خورشید رخ داد و ابرهای طوفانی از خورشید بهسمت زمین روانه شدند.
شب ۱۲ مارس ابر عظیم پلاسمای خورشیدی که حاوی گاز ذرات باردار الکتریکی بود نخستین ضربه را به جو زمین وارد کرد. اختلال مغناطیسی بسیار شدید بود. نخستین صدمات تداخل امواج رادیویی بود که سیگنالهای رادیویی اروپا به روسیه را قطع کرد.
اوج فاجعه در کانادا رخ داد. در ۱۳ مارس و ساعت ۲:۴۴ دقیقه بعد از ظهر شبکه برق کبک اختلالی از خود نشان داد و ظرف ۲ دقیقه کل شبکه برق کبک از کار افتاد. این آغاز ۱۲ ساعت خاموشی هراسناک بود.
میلیونها نفر در جای خود میخکوب شدند. برقی در کار نبود تا کمترین روشنایی بدهد از آسانسورها تا اتاق عمل بیمارستان، مترو و فرودگاه همه فلج شده بودند.
دستگاه وحشتآفرین
دستگاه وحشتآفرین در راه قلعه استرلینگ بود. رویای اسلحهٔ بزرگ از روزگار قدیم موجب بیخوابی بسیاری از جاهطلبان بوده است. این دستگاه وحشت آفرین در اسکاتلند بهوسیله پادشاه ادوارد یکم از انگلیس ساخته شده بود. نام آن واورلف بود و طبق اسناد بزرگترین منجیقی است که تا کنون ساخته شده است و شاید از تلخ ترین فانتزیهای تاریخ باشد.
ادوارد یکم در محاصره قلعه استرلینگ و در جریان جنگهای استقلال اسکاتلند از واورلف استفاده کرد. واورلف را ۵ استاد نجار و ۴۹ کارگر در عرض سه ماه برپا کرده بودند. این دستگاه عظیم میتوانست ضربه مهلکی را به دژ نظامی دشمن وارد کند.
در حقیقت ابعاد و اندازه واورلف این دستگاه وحشتآفرین کافی بود تا اسکاتها تسلیم شوند و تن به پیماننامه جدیدی بدهند؛ لیکن پادشاه ادوارد خوابهای دیگر برای اسکاتها دیده بود؛ بنابراین نظر آنها برای او مهم نبود. پیغام ادوارد برای اسکاتها چنین بود:
شما سزاوار لطف نیستید و باید به اراده من تسلیم شوید.
او تصمیم گرفته بود نخستین پرتاب منجیق را روی قله اسکاتها امتحان کند. واورلف وحشتآفرین با خرجی به وزن ۱۴۰ کیلوگرم پر شد و با یک ضربه دیوار قلعه فرو ریخت.
برندهٔ بازنده
المپیک تابستان ۱۹۰۴ را باید کاندید شماره یک دریافت تلخترین المپیک تاریخ دانست. المپیکی که در شهر سنت لوئیس میزوری برگزار شد، نخستین بازیهایی بود که خارج از اروپا انجام میشد. در این دوره ۱۲ کشور در چندین رشته ورزشی به رقابت با یکدیگر میپرداختند.
این المپیک ویژه بهعلت تقلبهای که در آن صورت گرفت تا ۵ ماه به طول انجامید. برجستهترین رویداد در دوی مارتن مردان بود که بهجای صبح بعد از ظهر و در دمای ۳۳ درجه سانتیگراد برگزار شد.
با اینکه شروع و پایان مسابقه در استادیوم بود ولی مسیر مسابقه از جادههای بیرون شهر میگذشت که با حضور دوندگان و خودروهای پشتیبان آنها مملو از گرد و غبار شده بود.
شرایط آبوهوایی غیرقابل تحمل ۱۴ نفر از ۳۲ شرکتکننده را از دور خارج کرد. علاوه بر این نخستین کسی به نقطه پایان رسید و مسابقه را برد فردریک لورز بود که سوار ماشین بود.
او بهدلیل خستگی قصد داشت از این مسابقه خارج شود و برای برگشت به استادیوم و گرفتن لباسهای خودش یک ماشین را صدا زد.
در راه استادیوم ماشین خراب شد. فردریک نیز بقیه راه با پای پیاده ادامه داد و لحظهای که احساس کرد هنوز میتواند در جریان مسابقه باشد خود را از این فرصت محروم نکرد.
او با سرعت به میان نوار پایان دوید و لحظاتی بعد بهعنوان برنده مسابقه شناخته شد. البته با کمی اعتراض فریب فردریک لو رفت برنده واقعی توماس هیکس شناخته شد. بعد از آن نیز راه رفتن در مسیر و کمک های اینچنینی در این مسابقه برای همیشه ممنوع شد تا دیگر این گونه موارد به فهرست فانتزیهای تاریخ اضافه نشود.
تصاویر نویسندگان دیدگاه از Gravatar گرفته میشود.