با 10 کشور جهان با عجیبترین تاریخ که هرگز درباره آنها نشنیدهاید آشنا شوید
همه ما حتما دربارهی جنگ داخلی کشور آمریکا و انقلاب فرانسه شنیدهایم. جنگ سرد و کوبا هم که دیگر قدیمی شده است و آنقدر دربارهی عراق و افغانستان نوشتهاند که تقریبا همهچیز را دربارهی آن میدانیم. در اینجا، میخواهیم دربارهی جنونآمیزترین قسمتهایی از تاریخ بگوییم که ناشناخته ماندهاند و شما را با 10 کشور جهان با عجیبترین تاریخ آشنا کنیم.
آیا شما دربارهی دیکتاتورهای دیوانه آسیای میانه میدانید؟ آنهایی که میلیونها برای ساخت کاخهای مرمری خرج کردند و یا رقیبهای سیاسیشان را تا دم مرگ جوشاندند. آیا میدانید چه کشور هایی در آسیای میانه قرار دارند؟ بسیاری از شما ممکن است که جواب این سوال را ندانند. همین موضوع باعث جذابیت و حتی بیشک ترسناک بودن برخی از این کشورها میشود.
10. کشور گامبیا (The Gambia)
دانستن این موضوع که اولین رئیسجمهور گامبیا، پنج بار متوالی بهعنوان رهبر انتخاب شد و دومین رئیسجمهور بیشتر از دو دهه حکومت کرد، حقایق زیادی را دربارهی سیاست و تاریخ این کشور به ما میگوید.
دودا جوارا (Dawda Jawara)، اولین رهبر کشور، حکومت خود را (در ابتدا بهعنوان نخستوزیر) در سال 1962، درست قبل از استقلال گامبیا از انگلستان آغاز کرد. با این حال، جوارا تا حدودی عملکرد بهتری نسبت به سایر رهبران آفریقایی آن دوران داشت. فساد در گامبیا، کمتر از کشورهای دیگر شایع بود. بیشتر شخصیتهای ارشد دولتی، زندگی به نسبت متوسطی داشتند (حداقل در مقایسه با قذافی) و بهظاهر به ارزشهای دموکراتیک پایبند بودند.
دولت گامبیا نهتنها یک حزب واحد نبود، بلکه استبدادی نیز در آنجا وجود نداشت. حتی رسانهها (تقریبا) آزاد بودند. همین موضوع باعث قربانی شدن جوارا در چندین کودتا شد. در یکی از این کودتاها، ارتشهای خارجی مجبور به مداخله شدند تا بتوانند جوارا را نجات دهند. درنهایت او توسط یک کودتای نظامی در سال 1994 کنار گذاشته شد.
جایگزین جوارا، یحیی جامه (Yahya Jammeh)، مانند رهبر اسبق رفتار خوبی نداشت. نخستین اقدام جامه لغو قانون اساسی و منع تمامی مخالفتهای سیاسی بود. او در حقیقت صحنه را برای اتفاقات بدتر آماده کرد.
جامه در دوران حکومت خود، در بیشتر رسواییهای پیشبینیشده و کارهایی که نقض حقوق بشر را شامل میشد، دست داشت. او همچنین راه حل متفاوتی برای بسیاری از مشکلات مواجه شده با اروپا ارائه کرد؛ کارهایی مثل اعتراضهای دانشجویی، خبرنگارهای مخالف و مهاجرت غیرقانونی را با کشتن وحشیانه افراد مسئول، رسیدگی میکرد.
راهکارهای جامه، همچنین شامل “ابداع درمان گیاهی برای ایدز”، درمان جادوگرها بهوسیله ربودن و اجبار آنها به نوشیدن سوپ سمی بود. مجازات همجنسگرایان نیز، در نهایت اعدام بود.
پس از مطرح کردن چنین مسائلی، میتوان گفت که این کشور کوچک، با مشکلهای فراوانی روبهرو است. هرچند بعد از جامه (با دو دهه دیکتاتوری)، انتخاب یک رئیسجمهور بهصورت عادلانه، میتواند نشانه خوبی برای مردم گامبیا باشد.
9.جزایر کومورو (The Comoros Islands)
کومورو با اینکه یک کشور جزیرهای کوچک است، اما سوابق تاریخی قابلتوجهی دارد. این مجمعالجزایر با مجموع 21 انقلاب در طول تاریخش، بیشک یکی از انقلابیترین کشورهای آفریقا و قطعا جهان است. جالب است بدانید که کومورو تنها 42 سال قدمت دارد.
مشکلات کومورو از همان ابتدای استقلال شروع شد؛ زمانیکه یکی از جزایر گرفتهشده توسط کومورو، از پیوستن به مجمعالجزایر خودداری کرد. آنها ترجیح دادند تا زیر سلطه فرانسه باقی بمانند. از آن زمان، کومورو وقایع منحصربهفردی را تجربه کرد که میتوان به انقلاب مائوئیست اشاره کرد.
انقلابی که در آن رئیسجمهور، با پرتاب موشک به خانهاش کشته شد. حکومت دیکتاتوری با حمایت مزدوران خارجی، به کشور بازگشت. واضح است که مردم کومورو، زمان سختی را پشت سر گذاشتند تا رهبر مناسبی را برای خود انتخاب کنند.
جزیره طیف جمعیتی متنوعی دارد، از اسلامگرایان گرفته تا شبه نظامیان نوجوان مارکسیست. یکی از شخصیتهای عجیب تاریخ کومورو، باب دنارد (Bob Denard) بود. مزدوری مدعی از طرف فرانسه که به تنهایی توانست چهار دولت را سرنگون کند. دنارد برای سالیان سال رئیس مردم کومورو بود؛ تا زمانی که در سال 1995 یک کودتا بیشازحد او را به سمت دستگیری توسط مقامات فرانسوی کشاند.
مشکلات این کشور همینجا پایان نیافت. در سال 1997 دو جزیره از سه جزیره دوباره تلاش کردند تا به فرانسه بپیوندند، ولی اقدام آنها رد شد و این موضوع عملی نشد. هرچند در سال 2006، با انتقال صلحجویانه قدرت در تمام جزایر، کومورو پس از گذشت 31 سال از استقلال به یک دولت منسجم تبدیل شد؛ اما تنها یک تعرض یا هجوم کافی است تا دوباره نشان دهد که متاسفانه مشکلات این کشور هنوز تمام نشدهاست.
8.مالی (Mali)
همانطور که میدانیم یکی از زیباترین و دوستداشتنیترین کشورهای آفریقایی، مالی است. این کشور سرشار از منابع طبیعی است و میان گروههای مذهبی و قومی تقسیم شده است.
اگر این امکان وجود داشت تا یک کاندید برای شکستخوردهترین دولت انتخاب کرد، آن کاندید بهطور حتم مالی است. با گذشت نیمقرن از استقلال، این ملت آنگونه که برخی امیدوار بودند موفقیتی کسب نکرد.
اولین رهبر مالی قبل از استقلال، مودیبو کیتا (Modibo Keita)، یک سوسیالیست بود. او قصد داشت منابع کشور را که بیشتر آن متعلق به استعمارگران فرانسوی بود، ملی کند و نابرابریهای شایع را کاهش دهد. اما متاسفانه آرزویش برآورده نشد و او از کار برکنار و در یک کودتای نظامی در سال 1968 زندانی شد.
جایگزین کیتا، ژنرال موسی تراوره (Moussa Traore)، در ابتدا حمایت برخی از مردم مالی را به دست آورد؛ اما بهزودی مشخص شد که رژیم او بهمراتب بدتر از پیشینیانش است. مالی در آن زمان به یک حکومت استبدادی تبدیل شد و تلفیق غمانگیز قحطی، فساد و سوء مدیریت پول کشور، منجر به مرگ دهها هزار نفر شد. با اصلاحات واردشده در دولت، آنها درنهایت موفق شدند تا یک نظام دموکراتیک را در کشور برپا سازند. همین موضوع باعث شد تا تراوره 99 درصد آرا مردمی را بدست آورد.
با اینکه تراوره نیز در یک کودتای نظامی دیگر سرنگون شد ولی مشکلات مالی بههیچوجه متوقف نشد. در سه سال گذشته مالی شاهد یک کودتا (بله، یکی دیگر)، یک شورش عشایر، گرفتن بسیاری از بخشهای کشور توسط القاعده و یک مداخله خارجی برای حل همه این مشکلات بود.
مالی یکی از فقیرترین کشورهای جهان است. همچنین یکی از چند کشوری است که در آن بردهداری به میزان دویستهزار نفر همچنان شایع است. این نشان میدهد که برخی از مشکلات برای مدتی در مالی خواهند ماند.
7.برونئی (Brunei)
برونئی برای بعضیها به عنوان دولت Shellfare شناخته شده است. این کشور کوچک آسیایی و غنی از نفت، توسط شرکتهای نفتی که فعالیت میکنند، میچرخد. رهبر مستبد برونئی، سلطان بلکیاه (Sultan Bolkiah)، زمانی یکی از ثروتمندترین مردان دنیا بود. اما این ثروت چندان سودی برای مردمش به همراه نداشت.
شهروندان برونئی برای همهچیز از جمله بنزین تا نفت یارانه دریافت میکردند. علیرغم میلیونها خرجی که سلطان از بودجه عمومی برای مجموعه ماشینهای لوکس خود میکرد، برونئی دارای بیشترین سرانه GDP در جهان است.
ممکن است تصور کنیم که برونئی با داشتن ثروت زیاد، سواحل دستنخورده و جنگلهای زیبایی که کل کشور را پوشش میدهد، از بهترین کشورها برای زندگی است. در نگاه اول این موضوع قابلقبول است. هرچند وضعیت منحصربهفرد برونئی با مشکلات منحصربهفردی نیز همراه است. بهطور مثال، برونئی یکی از چاقترین و یکی از سرکوبگرترین کشورهای جهان است. شبکه وسیع یارانههای سخاوتمندانه و کمکهای مالی که به سلطان میشود، این اجازه را به او میدهد تا حق آزادی مردم برونئی را بخرد.
رسانههای بدون سانسور در این کشور وجود ندارد. مخالفان دستگیر میشوند و قوانین با توجه کم به شهروندان اجرا میشود. شهروندان برونئی از کیفیت بالای زندگی برخوردارند ولی زمانی میتوانیم این موضوع را کامل تائید کنیم که شهروندان غیرمسلمان که یکسوم جمعیت برونئی را تشکیل میدهند، اجازه دنبال کردن مذهبشان بهصورت آزادانه را داشته باشند. همچنین این موضوع نیز صحت دارد که شهروندان ثروتمند هستند. بدون شک اگر حرص و طمع سلطان و پرداخت میلیاردها دلار از بودجه دولت برای بدهیهای خانوادهاش نبود، مردم برونئی حتی ثروت بیشتری داشتند.
6.جمهوری آفریقا مرکزی (Central African Republic)
نام جمهوری آفریقا مرکزی کمی ابهام دارد. این کشور مرکزی و قطعا آفریقایی است ولی در حال حاضر CAR کمتر یک کشور جمهوری و بیشتر یک دولت شکستخورده است. همانند سومالی، دولت کنترل قسمت کمی از خارج پایتخت را در دست دارد. بیشتر کشور توسط گروههای شورشی مختلف اداره میشود. CAR همچنین مانند سومالی، بیش از یک دهه در وضعیت جنگ داخلی مداوم بوده است. با این وجود، مشکلات کشور نسبت به ابتدای جنگ داخلی بسیار کمتر شده است.
حکومت اولین رهبر دموکرات CAR فقط چند سال تا قبل از مرگش، در یک تصادف هواپیمایی مشکوک، دوام آورد. از آن به بعد، کشور رو به جنون کشیده شد. اول با ایجاد یک حزب واحد و سپس با سرنگونی رئیسجمهور دیوید داکو (David Dacko)، در آفریقا مرکزی یک امپراتوری ایجاد شد.
اگر بخواهیم موردی بدتر از دولت تکحزبی نام ببریم، باید به خرج یکسوم بودجه دولتی برای تاجگذاری امپراتور جدید بوکاسا (Bukassa) اشارهکنیم. این ولخرجی منجر به ورشکسته شدن کامل کشور شد.
حکومت نفرتانگیز و خشن بوکاسا که شامل مجازات بیکاران، کشتن صدها دانشآموز معترض و بنا به گفته برخی آدمخواری بود، منجر به بدترشدن رابطه قوی بین CAR و فرانسه شد. همین موضوع، فرصت مناصبی برای رئیسجمهور اسبق بود تا با یک کودتا فرانسوی دوباره به قدرت برگردد. این کودتا اتفاق افتاد ولی داکو دوباره سرنگون شد و حاکم جدید، توسط یک جنبش نظامی، دولت استبدادی جدیدی را برپا کرد.
اگرچه دموکراسی در دهه1990 به دست آمد، ولی از مشکلات CAR کم نکرد. اولین رئیسجمهور منتخب دموکراتیک، آنگه فلیکس پاتاسه (Ange-Felix Patasse)، درگیری بین گروههای قومی کشور را تقویت کرد و به قولی، شروع به “شکار جادوگران” علیه مردم یاکوما کرد. سه ماموریت نظامی در طول نخستین دورهاش رخ داد و از نیروهای خارجی بهمنظور کنترل و فروپاشی جمعیت عصبانی، استفاده کرد. این حرکت او نشان داد که دقیقا چگونه کشور به جنگ داخلی در سال 2003 رسید و همچنان کشور را رو به ویرانی کشاند.
5.تیمور شرقی (East Timor)
تیمور شرقی بیشک یکی از بدشانسترین کشورهای جهان است؛ زیرا نخستین بار مورد استعمار پرتغال قرار گرفت. ولی ساکنان جزیره بیکار ننشستند و با جدیت تمام برای استقلال سرزمینشان جنگیدند. پس از مدتها تلاش بالاخره در سال 1975 و پس از انقلاب پرتغالی، انقلاب خود را به دست آوردند.
البته این موضوع بیشتر شبیه به پریدن از ماهیتابه داغ به درون آتش بود. بهمحض اعلام استقلال، همسایگان آنها از جمله اندونزی از نزاع و بینظمی کشور جدید استفاده کردند و تیمور شرقی را بخشی از قلمرو خود اعلام کردند.
این اشغال منجر به سوءاستفاده از حقوق مردم و کشته شدن بیش از یکسوم جمعیت تیمور شرقی شد. البته در ابتدا بسیاری از کشورها از اشغال تیمور حمایت کردند؛ از جمله استرالیا که به دلیل قراردادهای نفتی که از طرف اندونزی و ایالاتمتحده و به دلیل ماهیت کمونیستی جنبش استقلال FRETILIN از این ماجرا سود بسیاری میبرد. همین موضوع منجر به اعتراض مردم تیمور شد. این ماجرا تا سال 1999 به طول انجامید تا اینکه اندونزی رفراندوم را قبول کرد. بیشتر مردم به استقلال کشور رای دادند که هیچ جای تعجبی نداشت.
هرچند قبل از ترک کشور، رهبران اندونزی قول دادند که شمار قابلتوجهی از شهروندان را میکشند و تمام ساختمانهای دولتی را میسوزانند. آنها میخواستند ضمانت کنند که هیچ دولتی بعد از آن به موفقیت نمیرسد. با اینکه این امور عملی نشد ولی هدف آنها به حقیقت پیوست. به این دلیل که هنوز مشکلات بسیاری در تیمور شرقی وجود دارد که میتوان به اقدام تروریستی علیه رهبرشان اشاره کرد. ولی وضعیت داخل کشور، بعد از اشغال اندونزی بسیار بهتر شد. بالاخره یک داستان موفقیتآمیز!
4.گینه استوایی (Equatorial Guinea)
گینه استوایی از بسیاری لحاظ منحصربهفرد است. بهطور مثال، تنها کشور اسپانیاییزبان در قاره آفریقا است. این موضوع به زمانی باز میگردد که گینه مستعمره اسپانیا بود. همچنین تنها کشور در قاره است که پایتخت آن نهتنها در سرزمین اصلی نیست، بلکه در یک جزیره کوچک و با صدها مایل فاصله قرار دارد. رهبر گینه تنها رهبر آفریقایی است که سالهای بسیار زیادی را خدمت کرد. تئودورو اوبیانگ (Teodoro Obiang)، مظهر یک قدرت مستبد که حکومتش تقریبا 40 سال طول کشید.
تاریخ عجیب این کشور مدت کمی پس از استقلال آن شروع شد. بعد از جدایی از اسپانیا، رهبر جدید ماسیاس انگوما (Macias Nguema)، کشور را به یک دولت تکحزبی تبدیل و خود را “رئیسجمهور ابدی” معرفی کرد. انگوما بهسرعت با کشورهای کمونیستی جهان ارتباط برقرار و مارکسیسم را به عنوان “استعمار نو” در آفریقا اعلام کرد.
علیرغم تلاشهایش، او هیچ مشکلی با کشتار و تبعید یکسوم جمعیت کشور نداشت. از این موضوع به عنوان وحشتناکترین نسلکشی در تاریخ مدرن یاد میشود. همه مخالفان سیاسی او اعدام شدند و اقتصاد گینه استوایی به دلیل تبعید یا مرگ شهروندان ماهرش سقوط کرد. به نظر میرسد که دیکتاتور فعلی کشور که پس از کودتای 1979 مسئول کشور است، چندین برابر ضعیفتر از گذشته عمل میکند.
بعد از کودتا اوضاع رو به بهبودی یافت. عفو عمومی همه زندانیان سیاسی اعطا و سیستم کاری اجباری “گولاگ” کنار گذاشته شد. انگوما نیز به خاطر جنایت علیه بشریت محکوم به اعدام شد. درهرحال، رهبر جدید، اوبیانگ که برادرزاده انگوما بود، فراموش کرد تا از مردم دربارهی این واقعیت که او بر بسیاری از جنایات انجام شده در دوران رژیم عمویش نظارت داشت، عذرخواهی کند.
اوبیانگ از وضعیت اقتصادی کشور راضی نبود، به همین دلیل شروع به فروختن نفت کشور کرد. پول بهدستآمده از این فروش مستقیم به حساب رئیسجمهور ریخته میشد. این موضوع موجب شد تا اوبیانگ به یکی از ثروتمندترین رهبران دنیا با ثروت 600 میلیون دلار تبدیل شود. با اینکه این کشور دارای بالاترین میزان GDP به ازای هر نفر در آفریقا بود ولی اکثر مردم در فقر زندگی میکردند.
این کشور، با انتخاب ورزشکاران المپیک بهصورت تصادفی، در جهان شناخته شد. بهطوریکه شناگر این تیم حتی یک استخر 50متری را نیز از نزدیک ندیده بود و رکورد کندترین زمان در تاریخ المپیک را نیز شکست.
در کل، شانس بسیار کمی برای پیشرفت گینه وجود دارد. ازآنجاییکه اوبیانگ، با بستن قراردادهای ارزان نفتی، حمایت ایالاتمتحده را بهدست آورده است و نسبت به بقیه دیکتاتورهای آفریقایی، بیشترین کنترل را نسبت به مردم کشور کوچکش دارد.
3.گینه بیسائو (Bissau Guinea)
اگر یک چیز در مورد مستعمرات پیشین پرتغال بتوان گفت، این است که آنها بیشتر از هر چیزی نگران جنگهای داخلی در مستعمرههایشان بودند. گینه بیسائو نیز جدا از این قاعده نیست و به دنبال قدمهای آنگولا، موزامبیک و تیمور شرقی، این ملت نیز با درگیریهایش نابود شد. تنها یک تفاوت بین گینه بیسائو و بقیه کشورها وجود دارد و آن پایدارترین وضعیت سیاسی پس از استقلالش بود.
گینه با کمکهای زیادی از طرف کشورهای کمونیست و با حرکت ملتگرای مارکسیستی، کنترل کشور را در جنگ گوریل به دست آورد و در سال 1973 از لیسبون جدا شد. آنها برای یک دهه به عنوان یک دولت تکحزبی حکومت کردند و سپس آن را به دولت دموکراسی تبدیل کردند. بالاخره به مردم اجازه شرکت در انتخابات داده شد. متاسفانه این دقیقا زمانی بود که کشور شروع به سقوط کرد.
فقط چند سال پس از اولین انتخابات، یک جنبش کودتایی، جنگ داخلی در کشور را راهاندازی کرد که موجب نابودی کشور برای سالیان سال شد. صدها هزار نفر از مردم مجبور به جابهجایی شدند. جنگ پس از سرنگونی رئیسجمهور ویرا (Vieira) بهپایان رسید و در سال بعد یک رئیسجمهور جدید انتخاب شد. به دنبال انتخابات بعدی در سال 2005، ویرا دوباره بهعنوان رهبر انتخاب شد ولی پس از اقدامات تروریستی بسیار، در سال 2009 و قبل از پایان یافتن دوران خدمتش، به قتل رسید.
شاید فکر کنید که قتل رهبرشان بیشک برای بهتر شدن وضعیت سیاسی کشور بود ولی یک کودتای دیگر نیز در سال 2012 رخ داد. این موضوع به این معنی است که پس از 43 سال از استقلال، هیچ رئیسجمهوری موفق به اتمام دوران پنجساله حکومتش نشد.
2.ترکمنستان (Turkmenistan)
بااینکه نحوه زندگی در این کشور بسیار شبیه به کره شمالی است ولی تعداد کمی از مردم در مورد ترکمنستان شنیدهاند. ترکمنستان ممکن است یک کشور دیوانه باشد ولی همیشه اینگونه نبوده است. آنها دارای تاریخ بسیار قدیمی و نزدیک به 1000سال به علاوه 20سال استقلال از اتحاد شوروی هستند.
زمانی که ترکمنستان تحت حکومت شوروی قرار داشت، یکی از مهمترین جمهوریهای آسیا میانه بود. این کشور تحت ظلم شدید دولت مسکو قرار میگرفت و لیبرالیزاسیون و توسعه آنها بهطور عمده بعد از استقلال پدید آمد. هرچند بعد از این جدایی بزرگ در سال 1991، ترکمنستان راه بسیار متفاوتی را طی کرد.
نشانههایی از دولت شوروی سابق، به دلیل فساد، در بهترین حالت قومپرستی و دولت بسیار ناکارآمد هنوز وجود داشت. هیچکدام از کشورهای آسیا میانه، این حجم از مشکلات را آنطور که ترکمنستان به وجود آورد، نداشتند.
پس از استقلال، رهبر کشور ساپارمورات نیازوف (Saparmurat Niyazov)، به این نتیجه رسید که بهترین راه برای پر کردن خلأ رهبریت در کشور، تبدیلشدن به شخصیتی همچون استالین است. میلیونها دلار برای ساخت مجسمههای طلا از او خرج شد. داشتن دانش کافی از کتابهایش برای کسانی که میخواستند گواهینامه رانندگی بگیرند نیز الزامی بود. نیازوف همچنین بسیاری از کارها را برای سرگرمی خودش منع کرد که میتوان به جویدن تنباکو، لب زدن، سگها، موی صورت، بازیهای ویدیویی و حتی رقص باله به دلیل اینکه “به اندازه کافی ترکمنی نبود”، اشاره کرد. با اینکه خندهدار به نظر میرسد ولی بسیاری از مردم به دلیل سیاستهای شکستخورده نیازوف به کام مرگ کشیده شدند. او با اعلام اینکه “رئیسجمهور ابدی” است میلیاردها دلار از پول دولت را در حسابهای شخصیاش قرار داد.
آیا واقعا امیدی برای ترکمنستان وجود دارد؟ ازآنجاییکه شهروندان از برق، آب و گاز بهصورت رایگان برخوردارند و همچنین به این دلیل که دولت ترکمنستان یکی از استبدادیترین کشورها پس از کره شمالی است، به نظر نمیرسد که در آنجا اعتراضی صورت بگیرد.
البته پس از مرگ نیازوف در سال 2006 مردم کمی امیدوار شدند. ولی با حضور رئیسجمهور بعدی که دندانپزشک سابق نیازوف بود، تمامی امیدهایشان از بین رفت. او تمامی مجسمههای طلا نیازوف را برداشت و مجسمههایی گرانقیمتتر از قبل را ساخت. این نشان میدهد که داستان ترکمنستان تغییری نکرده است و فقط خودکار آن عوضشده است.
1.پاراگوئه (Paraguay)
اگر تاکنون یک قاعده مهم برای هدایت کشوری وجود داشته باشد، این امر شامل اعلانجنگ با کشوری 20 برابر بزرگتر از کشور شما نمیشود. رهبرانی که این اشتباه را مرتکب شدند، کشور را در وضعیت بسیار بدی قرار دادند. یکی از آنها دیکتاتور پاراگوئهای، فرانسیسکو سولانو لوپز (Francisco Solano Lopez) بود. مدتزمان بسیاری نبود که پاراگوئه به عنوان یک کشور اعلامشده بود ولی لوپز در سال 1864 با اعلان جنگ به اروگوئه، آرژانتین و در اقدامی بسیار عجیب برزیل، دست به از بین بردن کشور نوپایش زد. همانطور که حدس زده میشد، این موضوع خوب پیش نرفت و فقط 50 سال بعد از استقلال دوسوم جمعیت پاراگوئه از صفحه روزگار پاک شدند.
در این زمان پاراگوئه مسلما وضعیت پایداری نداشت. تقریبا 31 رهبر از طریق کودتا در نیمه اول قرن 20 عوض شد. همچنین برای احیای قلمرواش که در اولین جنگ از دست داده بود، جنگ دیگری را آغاز کرد. اما این بار دست به کار احمقانهای نزد و بولیوی را رقیب خود قرار داد. پاراگوئه این جنگ را پیروز شد و از میزان ناپایداریها در کشور کم کرد. پس از یک کودتا به دنبال جنگ داخلی، یکی از دولتمردان به نام آلفردو استروسنر (Alfredo Stroessner) به عنوان رهبر انتخاب شد.
اما استروسنر یکی از بدترین رژیمها در آمریکای جنوبی از لحاظ حقوق بشر و آزادی را داشت؛ زیرا بسیاری از مردم به دلیل مخالفت با رهبر کشته شدندو آدمربایی غیرقانونی، معمولی تلقی شد.
استروسنر معتقد بود ضد کمونیست به معنای آن است که او حمایت سایر دیکتاتورهای آمریکا لاتین و از همه مهمتر ایالات متحده آمریکا را داشته باشد. این موضوع باعث شد که او تا سال 1989 قدرت را در دست داشته باشد. ولی بالاخره توسط یک کودتا نظامی سرنگون شد. بهغیراز این دو رئیسجمهور، آخرین رهبری که در سال 2012 انتخاب شد، تغییرات بسیاری را در کشور ایجاد کرد.
ممکن است که خیلی عالی به نظر نرسد، ولی هنوز برای پاراگوئه امید برای پیشرفت باقیمانده است.
تصاویر نویسندگان دیدگاه از Gravatar گرفته میشود.